سندیکای تئاتر
تئاتر ایران در سالهای نخست انقلاب
گفتوگو با ناصر حسینی مهر (بخش دوم)
محسن عظیمی
بخش نخست این مصاحبه را اینجا مطالعه کنید.
ـ دلایل متوقف شدن فعالیت های سندیکای تئاتر چه بود؟
حسینی مهر: خب، با بسته شدن فضای فرهنگی و همچنین مشقتی که سندیکای تئاتر از به رسمیت نشناختنش از سوی نظام فرهنگی و همچنین رنجی که از جیب خالی میبرد این نهاد هنری را از چندسو ضربهپذیر کرد: هم از طرف دولت که بودجه کافی در اختیار داشت و بیشتر مایل بود سازمانهای تئاتری و ضوابط خودش را به وجود آورد چنان که در شهریور سال ۱۳۶۰ همه سالنهای تئاتر لالهزار به پیشنهاد هوشنگ توکلی سرپرست وقت تئاتر ایران به کنترل دولت درآمد، نه، کنترل نکرد، تصاحب یا مصادره کرد، اتفاقی که هرگز در طول حیات تئاترهای لالهزار نیفتاده بود، دولت همچنین تمامی گروههای تئاتری را مکلف به اجرای مصوباتش کرد، یعنی تنگ کردن دایره آزادی اجراها و آغاز مجدد ممیزی. سندیکای تئاتر از سوی دیگری هم مورد فشار قرار گرفته بود، از طرف احزاب سیاسی که رقابت عجیبی داشتند تا هدایت این نهاد مستقل را به عهده بگیرند و برایش نسخه بپیچند، غافل آنکه آنجا یک سندیکای هنری بود و شرایطی متفاوت با سندیکاهای بافندگی و خبازی و کارگری داشت. همه این دخالتها را سندیکای تئاتر میدید و ساکت نشسته بود و متاسفانه گاهی مماشات میکرد، تا آنکه در سال آخر حیاتش به دست جریان سیاسی خاصی افتاد و سیاستهای دیکتهشدهای بر او اعمال شد، آنقدر آشکار و ارزان که حتی حوزههای حزبی هم در آنجا تشکیل میشد. خلاصه بازیهای سیاسی، سندیکا را به انزوا کشاند. حیف از آن همه آرزو و امید. اگر نگاهی بیاندازیم به آخرین خبرنامه سندیکا در مرداد ۶۱ بیدرنگ به یاد روزنامه و اعلامیههای حزبی میافتیم، چه در شکل و چه در مضمون. خلاصه همه عوامل باعث شد بسیاری از اعضا که سیاسی نبودند یا نوع دیگری میاندیشیدند سندیکای تئاتر را ترک کنند. سرانجام هم این تشکل هنری با رویدادهای داغ سیاسی منحل شد و برخی از گردانندگانش یا به زندان افتادند، یا خانهنشین شدند و یا مهاجرت را برگزیدند.
ـ فضای اجرایی تئاتر در آن سالهای آغازین چگونه بود؟
حسینی مهر: آزادی مطلق اجراها. صحنههای تئاتر به روی هرگونه نمایش و ژانری توسط هر کس و گروهی باز شده بود؛ چه هنرمندان با تجربه و حرفهای و چه کسانی که میخواستند از تئاتر به عنوان بلندگوی سیاسی استفاده کنند. در واقع اگر بگویم تئاتر ایران پرکارترین دوران خود تا آن زمان را میگذراند اغراق نکردهام، چنان که در طول شش ماه بیش از دویست نمایش اجرا شد که مضامین نود درصد آنها سیاسی و انقلابی بود، آن هم فقط در چند سالن رسمی. بقیه در محلهها، خیابانها، مساجد، میادین و پارکها هم اجرا میشد. این فضای انقلابیگری و تا حدودی همراه با هرج و مرج حتی به تئاترهای لالهزار هم کشیده شد و دستههای شادمانی «سیاست» و «شعار» را چاشنی کمدیهای سبک خود میکردند. البته در این ایام آثار ارزشمندی هم در تهران و هم در شهرستانها به صحنه رفت مثل «مرگ یزدگرد»، «عباس آقا کارگر ایران ناسیونال»، «دایره گچی قفقازی»، «کلهگردها و کلهتیزها»، «گوشهنشینان آلتونا» و تعدادی دیگر. جالب آنکه در این فضای نسبتاً آزاد همین اندک نمایشهای جدی توسط کارگردانهای مجرب از مخالفت و فشار تنگنظران مصون نمیماندند و مورد تعرض دائمی قرار میگرفتند، تنگ نظرانی که در آن مقطع شریانهای تئاتری کشور را به دست گرفته بودند که بعدها حتی کرسی استادی دانشکدههای تئاتری را هم اشغال کردند و بر جایگاه امثال بیضاییها و خسرویها نشستند. خلاصه با آغاز تحولات اجتماعی در ایران، تئاتر ما مثل تکهیخهایی روی آب در حرکت و نوسان بود.
سندیکای تئاتر
ـ آیا میتوان این ایام را بهدلیل کثرت اجرا دورهی طلایی تاریخ تئاتر ایران نامید؟
حسینی مهر: نه هرگز، تئاتر در آن زمان غافلگیر و هیجانزده شده بود. هنوز مجال شکلگیری و رشد پیدا نکرد تا ساختار جدیدش را پایهریزی کند، به سرعت هم در نیمهراه از نفس افتاد. چنانکه در سال ۱۳۶۰ اجراها فروکش کرد و طبق آماری که اداره برنامههای تئاتر در آن زمان در جراید اعلام کرد تنها ۲۲ نمایشنامه بر صحنه رفت که نیمی از آن ترجمه بود. در همان سال هم نمایشنامهی درخوری نوشته نشد و تئاتر ایران تتمه آثار تبلیغی تهییجیاش را همچنان ارائه می داد، کارهایی مثل «معدن» (بهزاد فراهانی)، «تجاوزگران» (رضا کرمرضایی)، «شلمچه در خون» (علاالدین رحیمی)، «حماسه ننه خضیره»، «سند»، «الموت» و …
ـ چرا؟ چه عواملی باعث آن بود؟
حسینی مهر: دلایل مختلف اجتماعیـسیاسی، بهخصوص درگیری بر سر تقسیم قدرت و همینطور تحمیل جنگ به مردم ایران که باعث شد کرکره تئاتر هم پایین کشیده شود. فراموش نکنید؛ تئاتر ما نابود نشد، تعطیل شد، در کارش وقفه افتاد، اما دوباره کمر راست کرد، گواه آن تئاتر امروز ماست که باید آن را نوسازی و از همه آفات تصفیه کرد.
سندیکای تئاتر
ـ آیا در آن ایام تئاتر مذهبی هم شکل گرفته بود؟
حسینی مهر: اگر منظورتان از تئاتر مذهبی، تعزیه است که خیلی پیشترها در بیشتر نقاط ایران وجود داشت و در ده روز محرم به طور رسمی و غیررسمی اجرا میشد. به خصوص در سالهای پایانی رژیم پهلوی تعزیه بسیار مورد توجه قرار گرفت و در جشنوارهها حضوری چشمگیر داشت. بهخصوص در سال ۱۳۵۵ سمینار بینالمللی مهمی با بودجهای سنگین در جشن هنر شیراز تشکیل شد که پژوهشگرانی از کشورهای گوناگون زیر نظر چلکووسکی به مطالعه و بررسی این پدیده پرداختند، جالب اینکه در سالهای انقلاب گویا چنین پدیدهای اصلاً وجود خارجی نداشت و به طور کلی از یادها رفته بود. اما بعدها یعنی اگر اشتباه نکنم از سال ۱۳۶۲ مورد حمایت جدی دولت قرار گرفت و وزارت ارشاد با دعوت از تعزیهخوانهای سنتی از سراسر ایران برای نخستینبار جشنوارهی ویژهای برای تعزیه در تالار محراب برگزار کرد. بعدها هم البته کارگردانهای صاحبنام تحتتأثیر این ژانر آثاری نظیر «باز این چه شورش است»، «عباس هندو»، «روز واقعه»، «اذان صبح»، «یادگار سالهای شن»، «مهر و آینه» و «پل» اجرا کردند. در حوزه پژوهش و تئوری هم باید به جراًت گفت که بیشترین کتابها، مجلهها و رسالهها در زمینه تعزیه منتشر شده است. اما اگر در پرسشتان منظور تئاتر مذهبی در مساجد و مراکز اسلامی است باید بگویم دستاندرکاران آن اجراها به هیچوجه مدعی تئاتر نبودند بلکه در نمایشهایشان بیشتر محتوا و مضامین اسلامی مورد توجه قرار میگرفت مثل «بلال حبشی»، «حر»، «حسن و محبوبه» و «رها شدم یا حسین» و غیره. هر چند گاهی هم تحتتأثیر مسائل روز و در جهت پیشبرد اهداف انقلاب جنبه تبلیغی و تهییجی به خود میگرفتند و آثاری مثل «اسم شب»، «به سوی پیروزی» و یا «منافقین» اجرا میشد. البته سالها بعد تئاتر مذهبی جایگاه رسمی خود را به دست آورد و در نظام فرهنگی جمهوری اسلامی نهادینه شد و گروههای متعددی با حمایت کامل دولتی و امکانات گسترده شکل گرفتند که امروزه شاهد فعالیت جدی و فراوان آنها هستیم.
سندیکای تئاتر
ـ در اولین سالهای دههی شصت بسیاری از هنرمندان تئاتر که در دهه چهل و پنجاه می نوشتند و کار میکردند از ایران رفتند مثل آربی آوانسیان، محسن یلفانی، عباس جوانمرد، بیژن مفید و … و یا عدهای به تلویزیون و سینما پیوستند مثل اسماعیل خلج و … خیلیهای دیگر هم منفعل شدند از جمله عباس نعلبندیان؛ به نظر شما کسانی که در این دهه اجراهای تئاتر را به عهده گرفتند تا چه حد سعی کردند تجربههای موفق پیشینیان را ادامه دهند؟
حسینی مهر: افرادی که نام بردید شاید به دورانی مشترک تعلق داشته باشند اما دارای موقعیت و جایگاه یکسانی در تئاتر و جامعه هنری نبودند، آنان در کنار نمایشنامهنویسان دیگری مثل غلامحسین ساعدی، اکبر رادی، نصرتالله نویدی، بهرام بیضایی، بهمن فرسی، خسرو حکیم رابط، ابراهیم مکی و دیگران، علاوه بر تنوع سلیقه و گوناگونی در شیوه نگارش، از جهان بینی و گرایشهای متفاوت فکری برخوردار بودند، اما وجه مشترک همه آنها پس از سالهای انقلاب محدودیتها و سانسور آثارشان بر صحنهها بود، تا آنجا که حتی برخی از آنان تحت پیگرد قرار گرفتند، برخی ها منزوی شدند، تعداد زیادی وادار به مهاجرت شدند، و شرایط سخت معیشت و نبود چشمانداز کاری بعضی از آنها را به خودکشی واداشت، مثل عباس نعلبندیان. خب، در سرزمینی که ادبیات نمایشی آن اینگونه مورد بیمهری قرار گرفته و در نهایت به تعطیلی کشانده میشود، خب تکلیف تئاترش هم معلوم است: موجودی به دنیا میآید ناقص، بدون قلب، بدون مغز، در تاریکی و سکوت مطلق. به خصوص در آن مقطع که کرکره تئاترها پائین کشیده شده بود. بنابراین دیگر سخن گفتن از بهره بردن از تجارب پیشینیان کمی بیمعنا خواهد بود. به اعتقاد من نسلهای بعدی تئاتر ما به خصوص نمایشنامهنویسان در دههی شصت از دل همین تاریکی برآمد، از دل همین سکوت، بی ارتباط با نیاکان خود.
سندیکای تئاتر
ـ قبل از آن که بحث مربوط به نمایشنامهنویسی را بیشتر باز کنیم پیشنهاد میکنم نخست به ویژگیهای مهم نمایشهای اجرا شده در سه سال اول انقلاب بپردازید.
حسینی مهر: اگر منظورتان مضامین آثار اجرا شده در این سالهاست میتوانم بگویم چکیده فعالیتهای تئاتر در همان دو سه ساله نخست انقلاب بیشتر ارائه اندیشههای آزادیخواهانه بود، به بیان دیگر تئاتر به تمامی پرداخت به مهمترین خواسته مردم آن روزگار یعنی کسب آزادیهای فردی و اجتماعی، خواستهای که ایرانیها در طول تاریخ همیشه آرزویش را داشتند و هیچگاه هم به آن نرسیدند. بحث آزادی و مبارزه با استبداد از همان دورانِ مشروطیت بحث محوری تئاتر ما و اکثر نمایشنامهها بود و در دوران انقلاب ۵۷ هم در اجراها بر آن تأکیدی ویژه شد؛ البته بیشتر شعارگونه. بیدلیل نبود که ناگهان و بهطور همزمان نمایشنامههای “برتولت برشت” صحنهها را پر کرد، از «کلهگردها، کلهتیزها» (به کارگردانی ناصر رحمانینژاد) گرفته تا «استثناء و قاعده» (به کارگردانی رکنالدین خسروی)، «دایره گچی قفقازی» (به کارگردانی داریوش فرهنگ)، «تدبیر» (به کارگردانی فرهاد مجدآبادی)، «ترس و نکبت رایش سوم» (به کارگردانی ناصر یوسفینژاد)، «ارباب پونتیلا و نوکرش ماتی» (به کارگردانی محمود جعفری)، «مادر»، «تفنگهای ننه کارار»، «تورانداخت» و همینطور اجراهایی مثل «هائیتی»، «مونتسرا»، «عادلها»، «حکومت نظامی»، «در پوست شیر» و غیره که تحتتأثیر فضای پرتنش سیاسی روز و همصدایی با مردم وظایف اصلی هنر را از یاد برده بودند و به تبلیغ و تهییج مسلکی میپرداختند. ریتم رویداهای سیاسیـفرهنگی آنچنان تند و پرسرعت بود که نمایشنامهنویسان اندیشمند و خوشتکنیک ما مجال پیدا نکردند دست به قلم ببرند، اگر هم متنی نوشته شد یا نمایشی اجرا شد یکسره برانگیزاننده و فقط پاسخگوی نیازهای انقلابی روز بود، مثل «عباس آقا کارگر ایرانناسیونال»، «کاروان ضدامپریالیستی»، «مرگ بر امپریالیسم»، «مرگ بر شاه»، «پتک»، «مرگ بر آمریکا»، «اتاق تمشیت»، «ولد کشته»، «قضیه کارگران بیکار»، «محاکمه شاه»، «شب آخر»، «کاپیتولاسیون»، «سرود رهایی» و … در آن میان به اعتقاد من تنها یک نمایشنامه در جایگاه واقعی خود قرار گرفت و آن «مرگ یزدگرد» اثر بهرام بیضایی بود، البته حرف تازهای در شیوه اجرایی نداشت اما ساختار و مضمون نمایشنامه با تمثیلی روایی و زبانی فاخر جا بهجایی قدرت از دورهای به دورهای دیگر (تازیان) را در تاریخ ایران گوشزد میکرد، از دور بیپایان زوال یک قدرت و زایش قدرتی دیگر.
امیدواریم انتشار تمام و کمال این مصاحبه فتح بابی شود برای انجام قسمت سوم آن.
0 Comments