مرثیهای بر اجراگران کوچهبازاری: بررسی نمایش سیم و سرمه به کارگردانی روزبه حسینی
محمدهادی سالارورزی
پیش از آنکه به بررسی نمایش سیم و سرمه بپردازم خواستم چیزی بگویم. دوستی خرده گرفته بود که چرا در بررسیهایم جانب متن را میگیرم و بیشتر به کنشهای روایی نمایش میپردازم تا چند و چون اجرا. اولا که بیشک هر کس از ظن خود یار نمایش میشود و برای چون منی که از سنت روایی پا به عرصۀ نمایش گذاشتهام، توجه به نمایشنامه ناگزیر است. ثانیا بصورت کلاسیک، که صدالبته هماکنون هم بسیار متداول است، نمایشنامه رکن محوری و زایای نمایش محسوب میشود. ثالثا نوآوریها و ابداعات سمعیـبصری نمایشهای حال حاضر به دلیل بودجههای اکثرا اندک و گاها عدم توجه گروههای اجرا، بیشتر حال هوای کارهای کارگاهی را بهخود میگیرند.
نمایش سیم و سرمه هم از این قضیه مستثنی نیست. عمدا یا سهوا تمام دکور صحنه را یک پلکان در انتهای صحنه که فقط در ابتدا و انتهای نمایش کارکردی معنابخش دارد تشکیل میدهد. ابزار صحنه هم خلاصه میشود به یک چهارپایه و یک دایره زنگی و اگر بهام نخدید کفش بازیگر زن که در انتهای نمایش کنار چهارپایه و دایره روی صحنه باقی میماند. ندرت ابزار و عدوات صحنه هیچ معنای بدی ندارد اما سوال اینجاست که آیا دیگر عناصر نمایش خواهند توانست جای خالی آنها را در فضاسازی پر کنند؟
نمایش سیم و سرمه سعی کرده بود حجم قابل توجهی از بار فضاسازی نمایش را برعهدهی نورپردازی بگذارد. البته که نورپردازی نمایش سیم و سرمه یکی از کارشدهترین بخشهای نمایش است. طیف نسبتا متنوعی از نورهای رنگی سعی دارند حال و هوای لحظهی روایت را از گذشته تا حال یا از غم تا شادی تداعی کنند. در بخشهایی هم نقش دَر، قبر و … را ایفا میکنند. نورپردازی نمایش سیم و سرمه با وجود تنوع نه توانسته بود آشوب خودخواستهی روایت را سامان بخشد و نه یکنواختی روایتگری تکگویانهی بازیگران را ملون کند.
فارغ از این حضور تمام مدت نوازندگان و خوانندگان که تعدادشان دوبرابر بازیگران بود ناخودآگاه توجه را بهایشان جلب میکرد. توجه کنید که وقتی الگوی نمایش دو مونولوگ منقطع است و هر آن تنها یکی از بازیگران کنشمندند این نسبت به چهار میرسد. مسلما سنگینی حضور آزادانۀ این افراد بخش قابل توجهی از حواس تماشاگر را درگیر میکند. خاصه اینکه یکی دوتا از این افراد اصلا تحمل بیحرکت ماندن را نداشتند.
اما بخ
نسبتا جذاب دیگر، موسیقی و آواز زنده بود. گروه موسیقی، آروین سیدان (نوازندهی گیتار و هارمونیکا)، آریا عظیمی(خواننده)، کیمیا صرافی(نوازندهی کاخن) و شیوا احمدی سپهر (نوازندهی عود و همخوان) بجز دو قطعه (“دو تا چشم سیاه داری” از بیژن مفید و “شد خزان” از رهی معیری) قطعاتی نوشتۀ روزبه حسینی را اجرا میکردند. با اینکه ترانهها سعی داشتند منطبق بر حال و هوای درونی نقشها تغییر کنند اما تعدد تکرارشان نمایش را بیشتر شبیه کنسرتی خصوصی همراه با پرفورمنس و قصهسرایی کرده بود.
بازیگران نمایش سیم و سرمه (میثم غنی زاده و سیما شکری) مثل تمام بازیگران نمایشهای مونولوگی کاری دشوار پیش رو داشتند. شنوا نگاه داشتن تماشاگری که آمده چیزهایی که به در میگویند را بشنود سخت است. تلاشهای بسیار بازیگران نمایش بواسطۀ روایت پرآشوب نمایشنامه نامفهوم میشد. تا آنجایی که من فهمیدم حداقل سه مرد؛ آقاجونی که پدربزرگ نبود، پدر و پسری که روی صحنه بود و از آن طرف بیپرده شک دارم که فقط دختر بالابلند بود یا نقشی دیگری که نسبی هم با او داشت وجود داشتند. ولی بههرحال این تنوع نقش در روایتگری بازیگران چندان مشهود نبود. این گزاره که «همه میگویند شبیه آقاجون هستم» اصلا دلیل قانعکنندهای برای عدم تمایز بین این دو شخصیت نیست، پدر که بماند. با اینحال بازیگران را خیلی مقصر نمیدانم چرا که هم مونولوگ بازی کردن بینهایت سخت است و هم بیشک عدم روایت خلاقانه و عاری از گرههای دقیق، این گونهی نمایشی را که مبتنی بر روایتگری است سرد و کسلکننده میکند.
میبینیم که در این نمایش لااقل عنصر محوری و زایای نمایش، نمایشنامه است. چه کسی میتواند بگوید یک نمایش مونولوگی، هرچند متشکل از دو مونولوگ منقطع باشد، بیش از هر چیز متکی بر نمایشنامهاش نیست. نمایشنامه که سعی داشت سه نسل از هنرمندان کوچهبازاری را معرفی و به تشریح اوضاع شخصی و اجتماعی آنها بپردازد با بُرشهایی گنگ و پَرشهایی بینشانه فهمیدن قصه را نه تنها جذاب نمیکرد که نامفهوم میکرد.
هرچند عملا بُعد نمایشی، نمایش سیم و سرمه محو شده اما ابعاد موسیقایی و روایی اثر توانسته لااقل تا حدودی بار جذابیت کار را بهدوش بکشد و اگر چه گزارهی خیلی مستدلی از نمایش دستگیرتان نشد اما لذت یک اجرای موسیقی زنده همراه پرفومنسی قصهگون را بردهاید.