سانسور ادبی
تاملی بر مناسبتهای ملی/میهنی
بهدین اروند
سوای بحثهای زبانشناسیک در مورد ریشهی لاتین سانسور، این واژه از روز نخست نمایندهی نوعی دیکتهی اخلاقی/سیاسی/مذهبی بوده و بالتبع مفهومی از دیکتاتوریهای تمامیتخواه را به ذهن متبادر میکند؛ اما تصورِ عمومی سانسور را «ممیزی و تفتیش مطبوعات و مکاتیب و ادبیات» میداند که برای ایرانیان تصوری ناگزیر است:
اگر آنطرف سقراط را عَلم میکنند که با نوشیدن شوکران حذف شده، ما کلی شاعر مانند به عمادالدین نسیمی داریم که پوست از تنشان کنده، یا شقه یا کاهانبان کردهاند. اگر گالیله در دادگاه تفتیش عقاید زیر حرفش زد و قسر در رفت، ما میرزا یوسفخان مستشارالدوله، نویسندهی کتابِ انتقادیِ “کلمه” را داریم که بازجوی قجری، کتاب مذکور را آنقدر توی سرش کوبید که کور شد. قاجارشاهیان که خود را شاهنشاه، شاهِ شاهان، مینامیدند، حتی جغرافیای ملل را از دروس دارالفنون سانسور کردند تا کسی نفهمد ایرانِ نویی که نماد شیر و خورشید دارد، گربهای بیش در غروبِ دوران طلایی شرق نیست.
سانسورِ مذهبی ناصرخسرو به کنار؛ آمپولِ هوایی که در رگِ فرخی یزدی نشست به کنار؛ گلولهای سربی که زیرِ قلبِ میرزادهی عشقی گیر کرد نیز هم. اگر بخواهند اعدام ۵۰ مطبوعاتی الجزایری را در دهه پیش علم کنند، کافیست به پاییز همان سالهای خودمان رجوع کنیم: همان پاییز که داریوش فروهر و پروانه اسکندری را با چاقو مثله کردند، محمد مختاری را با طناب خفه، محمد پوینده را هم یکجور دیگر و …
سانسور ادبی
از حسناتِ علم آمار، اینست که از خشونت کلام میکاهد. پس پناه بر آمار:
ایرانیان که نهایتاً دویستسال تاریخِ نیمبندِ مطبوعاتی دارند، «تاریخ سانسور در مطبوعات»شان دو جلدیست!! رکوردِ این بخش در دستان سعید مرتضویست که در سال ۱۳۷۹، طی دو روز ۱۸ نشریه را توقیف کرد؛ آنهم زمانی که تنها ۳۳ سال داشت. در سال ۲۰۰۹ کشور ایران رتبهی ۱۷۲م جهان در فهرست آزادی مطبوعات سازمان گزارشگران بدون مرز را بهخود اختصاص داد. تنها سه کشور ترکمنستان، کره شمالی و اریتره در وضعیتی بدتر از ایران قرار گرفتهاند. دو سال پیش هم موسسهی فرهنگ و هنر، پیمانکاریِ تطبیق ۱۳ میلیون صفحه از تولیدات ادبی کشور را با معیارهای وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی برنده شد که به عقیدهی خیلیها نوعی سانسور، آن هم برخلاف وظایف یک وزارتخانه، به شمار میرفت. اصلا چرا راه دور: ایرانیان، همین پاییز، طولانیترین قطعی اینترنت را تجربه کردند، فقط در یک حکم ۵ تن از فعالین ادبی و روزنامهنگاران خوزستانی جلب قضایی شدند و آمار کشتهشدگان وقایع اخیر چنان متناقض منتشر شد که صدای دستبهسینهترین نهادها و کانونها هم درآمد.
انجمن جهانی قلم (پن/ ملبورن) ۲۶ نوامبر، طی بیانیهای در محکومیت سرکوب معترضین ایرانی و قطعِ اینترنت، خاطرنشان کرد «آنچه از دیده پنهان است، از یادها پنهان نمیماند.» کانون نویسندگان ایران هم که پس از حکم زندان سه تن از اعضای اصلی خود، بیمحاباتر از سالیانِ اخیر در قضایای اجتماعی حضور دارد، رنگآمیزترین پاییز خود را از سر میگذراند:
کانون نویسندگان، آبانماه، شمارهی نخست نشریهی «بیان آزاد» را انتشار داد: قدمی جسورانه برای ثبت و انتشار محتوای کانون، و البته گامی محتاطانه برای به گردن نگرفتن شمارهی قبلی همین نشریه که بدون نام انتشار یافته بود. ۲۴ آبان، همزمان با شکلگیری اعتراضات، دومین نشست عصر شعر و داستان کانون، در اعتراض به حکم اعضای کانون برگزار شد که بیشتر به انجمن شاعرانِ محکوم مینمود. در تاریخ ۲۹ آبان، پس از مدتها، کانون در همراهی با عموم مردم، بیانیهای در محکومیت سرکوب معترضین انتشار داد: بیانیهای صریح، استوار و ستودنی که تصویری روشن از یک کانون متعهد و حساس را تداعی میکند.
با نزدیک شدن به سالمرگ شهدای شاعر، محمدین پوینده و مختاری، نُهم آذرماه، شاهد نشر بیانیهی مستقل دیگری در «گرامیداشت روز مبارزه با سانسور» از سوی کانون بودیم: در این متن، روزِ ۱۳م آذرماه روزِ گرامیداشت مبارزه با سانسور پیشنهاد شده و بیش از هر مصداقی، بر ممانعت سانسور اینترنتی اصرار ورزیده. البته مبارزه با سانسورِ اینترنتی، یک مناسبت مستقل در ماهِ مارس (اسفندماه) داشته و هیچ دخلی به ۱۳ آذر ندارد. اما نومیدانهتر از همه، دادیادی بود که کانون در بزرگداشت شهدای سانسور تدارک دیده بود و همان شبِ نشر، با تهدید و ارعابِ هیئت دبیران لغوش کردند؛ سانسورش کردند: گامی به جلو، ده گامی به …
سانسور ادبی
اینجاست که خواجه میفرمایند: «از هر طرف که رفتم، جز وحشتم نیفزود»؛ البته در بلبشوی این بگیر و ببندها، غیبتِ بزرگان ادبی و سکوت نویسندگانِ سرشناس بیش از همه مایهی سرشکستی جامعهی فرهنگی بود. کیانوش عیاری، کارگردان فیلم خانهی پدری که یک دهه در توقیف وزارت ارشاد بود، چنان به سانسور فیلمش تن داد که شایعه شد فیلم را به خودش فروختهاند. حضورِ بشاش چهرههای سینمایی در جشنِ اعیانیِ سپاس، ۴م آذرماه، درست زمانی که کشور سوگوار تازهجوانان خود، بر سر و سینهی فقر میکوبید، آب سردی بود بر پیکر امید و اصلاحات. در این میان، انتشاراتِ شهرستان ادب، با برگزاریِ شبِ شعر طنزِ اعتراض، دولّاگونترین شترسواری عالم را از وقایع اخیر کشید و در هنگامهی عزا، به ریش دردمندمان خندید تا همراه با دولت و همگام با ملت باقی بماند. اما در پایان حکایتی هست:
یک سانسورچی، بعد از سالها مطالعهی ادبیاتِ انتقادی روز، خود به نوعی روشنفکر تبدیل میشود: میاندیشد، میشورَد، مینویسد، و در نهایت سانسور میشود.
سانسور ادبی
0 Comments