چیستآرت حریف درد بوده تا رفیق فراموشی؛ ادعای پرسش داشته تا پاسخ؛ نیازمند بوده، تا نازآر و مرامنامهی سادهای علَم کرده:
«معرفت» را معرکهی گفتوگو دانسته، تمایزات را به دیدهی امکان میبینیم؛ همین.
ما، دیوانگانی که جنون خود را از دانشگاه به سلامت به در برده بودیم، دوسال پیش با این هدف پای در میدان گذاشتیم که واسطهای باشیم میان دو جریان از «هنرمندان پیشرو» و «ادیبان سنتی»؛ ما مدعی حرفی تازه نبودیم؛ بدیهی است که فرزند بر پدر میشورد و بدیهیتر اینکه فرزند نیز روزی خود را پدر مییابد. ما سردرگمانی بودیم میان حُبِّ سنت، نیاز روز و نگرانی آینده: آوارگانی میان سه تبعیدگاه! پس کوشیدیم در مسیر جستوجو، هر منظره را از سه دیدگاه به تماشا بنشینیم: ابتدا از دیدگاهِ مُبَصِری باستانی، سپس از نقطهنظر ناظری معاصر و در نهایت از چشمهای بینندهای پیشرو.
در پروندهی اولِ چیستآرت، مفهوم «زاویهی دید» به عنوان بستری مشترک برای بررسی سنت ادبی، گزارش روز و رصد نویسندگان آوانگارد در نظر گرفته شد.در این پرونده با نصرالله منشی به عنوان نمایندهی سنت ادبی ، آلبرتو موراویا بهعنوان ناظری تثبیت شده از ادبیات معاصر و نیما صفار با عنوان رندی پپیشقلم همراه شدیم؛ نتایج، نتایجی ترسناک بود.
در ادامهی رصد نویسندگان مستقل و خودسالار، متوجه برگزیدگان جوایز ادبی معتبر شدیم؛ انتظار میرفت این سری رقابتها، تریبونی برای معرفی نویسندگانِ پیشرو و معتبر باشد؛ اما معیاری برای اعتبارسنجی خودِ جشنوارههای ادبی در دست نبود و بسیاری از این جوایز، حتی از معرفی نظاممند خود عاجز مینمودند. کوشیدیم برای هر رویداد ادبی، شناسهای تنظیم و تحلیلی ارائه دهیم؛ ارادهای که امروز به معرفی و نقد بیش از ۴۰ جایزه ادبی معتبر، نگارش ۷ یادداشت تحلیلی در حوزهی جشنوارهسازی و افشاگری علیه ۳ جشنوارهی کاذب انجامیده است. افشاگریها و تحریم جشنوارههای کاذبِ ادبی، ما را با جوانانی جویای داستان آشنا کرد که در قماری نابرابر، امید خود را باخته و بیم میرفت که از آرزوهایشان دست بکشند.
مواجهه با این حجم از ناامیدی، آن هم از سوی قربانیان جشنوارههای بیکیفیت، کارگروه ادبی چیستآرت را از یکسو به نگارش جستارهای آموزشی، و از سوی دیگر به ارائهی دورههای رایگان ادبی واداشت و…
باری، این همه گفته آمد که چه؟
که: ادبیات، ملک ما و روزگار، همنسل ماست. داستان، سفرهای فراخ است، آمیخته با شور و یاسی توامان، که میتوان تمامیتش را خواهان بود؛ بیآنکه لقمهای از دهان همزانویی ربود. ما، «دعا گفته و دشنام شنیده» از این برکت، تنها طالب این افتخاریم که لال نمیریم.