بهدین اروند
امسال جز اردیبهشتماه، باقیِ سال، ایامِ کسلِ داستان بود و کلی دلمان را صابون زدیم که بزک نمیر پاییز میاد. از اولش هم پیدا بود که آذر و بهمن، ماههای خوبِ جشنواره های داستان اند. قرار بود حوالیِ آذر، یک هفته پس و پیشتر، منتظر خبرهای خوبی از جشنواره های معتبر باشیم. خبرهای خوبی مانند به:
- اختتامیه جایزهی ادبی تهران
- هفتهی کتاب
- فراخوان طرحهای زودبازده
- همایش ملی فعالان حیطهی درستنویسی
- اختتامیه جشنواره داستان کوتاه پرراس
- اختتامیه جشنواره داستان کوتاه ولهزیر
- اختتامیه جشنواره داستان کوتاه متیل
سومین دورهی جایزهی داستان تهران
… که باز هم با داوری خارقالعادهی خود حماسهساز شد و با نظر به شعارِ “تا سه نشه بازی نشه” نشان داد که: «شماها نمیفهمین! همینه که هست!» و همه را انگشت به دهان در جهل مرکب رها کرد. و البته که بنده نمیفهمم چگونه از میان آن همه داستانِ پیشرو و استخواندار، آن هم از نویسندگان مستقلی که نامی بلند در ادبیاتِ بدنه دارند و توی کارنامهی خیلیهاشان سابقهی داوری، در ردهی ملی و در سطح نهایی، به چشم میخورد هیچکدام مقبول طبعِ مردم صاحب نظر نشد؟!… اصلا قبول؛ من بدبینم. یعنی میخواهید قبول کنم ما هرساله دهدوازده نویسندهی گمنام و صفشکن از جایزهی ادبی تهران دشت میکنیم و اینچنین دستمان خالیست؟
چیستآرت پیش از برگزاری مراسم اختتامیه و اعلام نام برگزیدگان، طی یادداشتی در مورد صحتِ سلامت داوری در این رویداد هشدار داده و آرزو کرد که ای کاش دبیرخانهی دورهی سوم، با کابینهی جدید، کاری جدید ارائه بدهد که نداد و هشدار بر آرزو چربید. اما همچنان بر این آرزو پای فشرده و سخت مشتاقِ انتشار پنجاه اثر نهایی در تارنمای رسمی همشهری داستان هستیم. باشد که بدبینانی همچون ما از شک و شبهههای خود رهایی یابیم.
از آن طرف تا آمدیم به میمنتِ هفتهی کتاب کام را شیرین کنیم دیدیم رامبد خانلری، مدیر یکی از انتشارات ادبی کشور در یک شوی اینستاگرامی، چالشی بزرگ و حماسی پیش روی اهل ادب گذاشته و از ایشان خواسته فیلمی کوتاه کنار کتابخانهی خود به اشتراک بگذارند تا در یک مسابقهی پنج میلیون تومانی شرکت داشته باشند؛ بلی. بهاشتراکگذاری این چالش همانا و ریختن مردم توی کتابخانهها به بهانهی خریدن “دوتا کتابِ نارنجی/یشمی” و ” یه متر کتابِ قهوهای نوک پستونی” و اقلامی از این رنگ، همان. به هرحال نانی بود از سفرهی ادبیات در دهان طراحانِ داخلی و علاقمندان به دکور، به ظاهر، به تماشا.
اما این یک یادداشت است؛ قرار نیست شبیه به داستانی تلخ باشد. خبرِ «همایش ملی فعالان [حیطهی] ویرایش و درستنویسی در فضای مجازی» بوی بهبود هم ز اوضاع جهان به مشام آورد؛ هم چنین اولین فراخوان طرحهای زود بازده هنری نیز، مزید بر امید شد. این فراخوان که به همت کارگاه فرهنگی هنری ابتکار برگزار میشود، با چتری گسترده از سرمایهگذاری تا مشارکت و خریدِ طرحهای زودبازدهِ هنری، خونی گرم است در رگِ این پاییز.
جشنوارهی ولهزیر
پس آن همه خودکشی در اشتباهاتِ تایپی و مصاحبههای بلاتکلیف، توانست گلیم خود را از آب بیرون بکشد؛ البته نیمبند. این جشنواره توانست در اولین دورهی حضور خود در سطح ملی، آمار ۳۰۰ اثری داستانهای ارسالی به دبیرخانه را ثبت کند. البت به نظر میرسد اشتباه در درج آدرس پست الکترونیک، در این قلتِ تعداد، بیتاثیر نبوده. عدم استقبالِ مناسب از این جشنواره سبب راهیابی یک سوم از شرکتکنندگان به دور دومِ این رویدادِ ادبی شد! البته در کنار لیست بلندبالای راهیافتهگان به مرحلهی دوم، هنوز نامی از داورانِ این جشنواره جایی درز نکرده و سحر هرچه بزاید عجیب نیست.
دبیرخانهی جشنوارهی داستان کوتاه پرراس
در جنوب، در حالی مهیای جشن اختتامیهی خود میشود که به نظر میرسد از برنامههای خود کمی عقب مانده. البت تیم فعال در فضای مجازی هردو جشنوارهی پرراس و ولهزیر، مشغول گرم کردن بازار داستانند و به قولِ عموی فقیدِ کورت ونهگات: «اگه این خوب نیست، پس چیخوبه؟!» ولی در این میان نباید جای خالی جشنوارهی متیل فراموش شود؛ جشنوارهای که میرفت پاتوق نویسندگان مستقل حوزهی زاگرس، از کرمانشاهان تا فارس و کهکیلویه و چارمحال بشود و حالا نمنمک دارد از دهانِ پاییز میافتد. امیدوارم دستاندکاران، قدرِ امیدها و اعتمادها را داناتر باشند.
دست به زیر چانه در تماشای پاییز، منتظر خبرهای خوب داستان میمانیم.