نمایش جمعه کشی اسماعیل خلج
دود از کنده بلند میشود
رحیم رشیدی تبار
این روزها در تماشاخانه سنگلج نمایش جمعه کشی به نویسندگی و کارگردانی اسماعیل خلج روی صحنه است. اسماعیل خلج بهجز نویسندگی و کارگردانی نمایش جمعه کشی در کنارِ محمود حسینی، علی خازنی، محمدرضا خسرویان، مسعود رحیم پور، افشین زارعی و علی فتحعلی) نقشآفرینی نیز میکند. جمعه کشی حدود نیمقرن پیش با گروهِ اجرایی دیگری [هوشنگ توزیع، رضا رویگری، علی جاویدان، محمد نوازی، مرتضی اردستانی، اکبر رحمتی و مجید مظفری] در تهران و چند شهر دیگر بر صحنه خوش درخشیدهست. خلج با اجرای دوبارهی جمعه کشی ثابت نمود که این نمایش فرازمانیست و برچسب تاریخ انقضا بر آن نمیچسبد.
جمعه کشی در نگاه اول قصهای بیپیرایه، سرراست و ساده دارد؛ چند مرد جمعهشان را در قهوهخانهای سر میکنند. اما مخاطب با کمی تامل و دقت در مییابد که جمعه کشی نمایشی است ژرف با لایههای معنایی فراوان و البته پر از نشانه و تمثیل و رمز؛ در جهان خلج آدمها چون میهمانی به قهوهخانه میآیند و میروند. هفت مرد در یک روز جمعه جمع شدهاند، آواز میخوانند، دعوا میکنند، به حقوقِ خود اعتراض میکنند، غذا میخورند، چای و ماالشعیر مینوشند، بیمار میشوند، دارو تجویز میکنند! معامله میکنند و … یکی کارفرماست و دارا ولی اکثریت کارگرند و ندار. اما در نهایت همه تنهایند. چون بهقول آقای احمدی: «پایِ صحبت شیکستهس.» نبودِ گفتوگو، نه حرف زدن، میان آدمها درد بزرگ جمعه کشی است. تنها در پایان نمایش است که گفتوگویی رخ میدهد؛ آنجا که راننده وانت میگوید: «امشب شب سردیه» و آقای احمدی میگوید: «شب اگه سرد هم باشه با یه تکون به سر میاد.»
اسماعیل خلج در جمعهکشی به سراغ موضوعی جذاب رفته: تنهایی و ملال. آدمهای جمعه کشی تنهایند و خسته. زمان ایستاده اما رنج ایشان کش آمده و همه به دنبال گوشی میگردند تا آلام خود را در آن نجوا کنند. کجا بهتر از قهوهخانهی آقای همتی!؟ آدمهای جمعه کشی در جمعهروزی [جمعه به معنای جمع شدن] در قهوهخانهای گرد هم میآیند تا شنیده شوند و برای دمی کسالتِ جمعهی غمبارشان را فراموش کنند تا شلوغی قهوهخانه، مُسکنی باشد بر دردِ تنهاییشان. از مصائبشان میگویند و درست زمانی که غم بر آنها آوار میشود، چیزی به دادشان میرسد: پادزهری از شعر و ترانه و موسیقی. طنازیها در جمعه کشی به نمایش جان میبخشد؛ شلوارِکوتاه آقای کتوشلواری، آقای دکتری که از دکتر بودن فقط روپوش آن نصیبش شده و غر زدنهای قهوهچی. میگویند در باوری جمعه روز زهره، الههی عشق، است. چگونه میشود از الههی عشق صحبت به میان آورد و از زن نگفت!؟ شاید نبود زن، این همه جمعه را در قهوهخانهی آقای همتی کسالتبار کرده که سزاوارِ کُشتن است.

هرچند جمعه کشی از ملال میگوید اما مخاطب را مَلول نمیسازد. اسماعیل خلج از ملال به عنوان ابزاری زیباییشناختی بهره میبرد. “جمعه” در طول نمایش چندینبار و از زبان تک تکِ آدمهای نمایشش اینگونه توصیف میشود: «صبحش مثِ بهاره، ظهرش مثِ تابستون، عصرش مثِ پاییزه، غروبش مثِ زمستون.» هرجا لازم است، هرجا غم بر آدمها چمباتمه میزند، آدمهای نمایش این توصیف را همخوانی میکنند. بارها این همخوانی تکرار میشود. مخاطب در طول نمایش صدای ساز نمیشنود اما موسیقی در نمایش موج می زند؛ صدایِ کوبیدنِ گوشتکوبها بر کاسهی دیزی، طنازی در خدابیامرزگویی آدمها، قُلقُل قلیانها همه در خدمت ریتم و ضربآهنگِ نمایشند.
اسماعیل خلج نقاش است؛ نشان به دهها تابلوی جمعه کشی. طراحی صحنه موجز، ساده، بیزرقوبرق و کاراست. از رنگ سرد دیوارها تا چینش قلیانها، سماورها، استکان و نعلبکیها، میز و صندلیها در خدمتِ آفرینشِ قهوهخانهای زندهاند. در نمایش از قِران و ریال و شاهی صحبت میشود اما چهرهها و لباسها امروزیاند؛ انگار آدمها هماناند که بودهاند. میزانسنهای ساده و بیآلایش یکی از ویژگیهای قابل اعتنایِ جمعه کشی است. میزانسنها مثل آدمهای نمایش صمیمیاند البته نور در لحظاتی متناسب با کار، بر صحنه نمیتابد، مثل جایی که یکی از شاهکارهای بازیگری معاصر در حال رخ دادن است و آقای احمدی (اسماعیل خلج) ماالشعیر خود را نوشیده و لحظه به لحظه از خود بیخودتر میشود و شروع به مونولوگ کمنظیرش میکند.

اسماعیل خلج، که عمرش دراز باد، در آستانهی ۷۵ سالگی نمایشی روی صحنه برده که بعد از نیمقرن زنده و گویاست. باید ایمان آورد که دود از کنده بلند میشود.
پینوشت: کار شایستهی مجید گیاهچی را در قامت مجری طرح نمایش جمعه کشی باید قدر دانست و از یاد نبرد.