به صحنه خوب نگاه کن: نقدی بر نمایش به آسمان خوب نگاه کن به کارگردانی شهاب راحله
رحیم رشیدی تبار
جدال سپید و سیاه، نور و ظلمت، خیر و شر، خدا و شیطان از روز ازل قصهی همیشگی بشر بوده است. با تولد اولین فرزندان آدمِ ابوالبشر؛ پسرانش دو راه در پیش گرفتند: هابیل راه نور و قابیل راه ظلمت. این تقابل در داستانهای دینی و آیینی و ملی همه کشورها از شرق تا غرب دیده میشود. جالب اینجا ست پایانی هم نمیتوان برایش متصور شد. امروز هستند کسانی که خود را به خیر منتسب میکنند و دشمن را به شر. حتی درون هر انسان یک کشش خدایی هست و یک کشش شیطانی. یکی باعث سعادت و دیگری منجر به شوربختی انسان میگردد.
این روزها در پلاتو اجرای تئاتر شهر نمایش به آسمان خوب نگاه کن به نویسندگی محمود فرهنگ و کارگردانی شهاب راحله روی صحنه است. قصهاش، قصهی همین تقابل درونی انسان است. دو نیروی خیر و شر از ابتدا تا انتهای نمایش در جدل و جنگند. این نمایش که به شیوهی لال بازی در حال اجراست، تمرکز خود را بر تصویرسازی بنا نهاده و به جز چند واژه از زبان فرشتهی رحمت و یک واژه در پایان نمایش از زبان بازیگر نقش اصلی، مخاطب با یاری تصاویر خلق شده بر صحنه توسط کارگردان و بازی بازیگران در ذهن خود واژه و جمله میآفریند.
محمود فرهنگ برای نوشتن این نمایشنامه از آیات، روایات و احادیثی از خلق انسان و شیطان و فریب شیطان و … یاری جسته است. او بدون این که خود را به زحمت بیاندازد قصهاش را در سطح نگه داشته است و با مخاطب رو حرف میزند؛ شما بخوانید: «رو تصویر مینویسد.» شاید در این کار تعمدی داشته است، مثلا این نمایشنامه را برای مدارس راهنمایی یا دبیرستان نوشته و شهاب راحله به اشتباه پلاتو اجرا را با سالن یکی از مدارس تهران اشتباه گرفته است!
نمایش، زیر یک نور موضعی آغاز می شود و یک سفالگر (خالق) گِل را ورز داده و آرام آرام با چرخ سفالگری خیالی خود، آدم خلق میکند. نور میآید، شیطان با لباس سیاه و جوکرمانند و فرشتهی رحمان با لباسی سفید در دو سمت ظاهر میشوند. نیروی بدی و نیروی نیکی درگیر میشوند و این درگیری تا پایان نمایش که بازیگر نقش انسان فریاد میزند: «خدااا…» و از حضرتش یاری میجوید ادامه دارد. با فریاد انسان و خواندن خدا نیروی اهورایی به یاریش آمده، اهریمن شکست خورده و بندهایش یکی پس از دیگری باز شده و انسانِ رها شده از تیرهگیها به سعادت میرسد.
کارگردان با کمک وسایل و ابزاری منجمله چند چمدان، تابلوی راهنمایی و رانندگی و دو قفس که مغز و قلب انسان در آن زندانی میشود، یک بادکنک (حباب) و چند ماسک و … قصد داشته به صحنه رونق دهد، غافل از اینکه تمام این ابزار نشانههایی دم دستی، تکراری و از پیش خرج شدهاند. مخاطب در نمایش تصویری نو، خلاق و بکر تماشا نمیکند. چمدانها وسیله حمل توشه دنیوی، کتابهای سفید و سیاه، تابلوی ورود ممنوع در سمت شیطان و دهها نشانهی سادهی این چنینی از کف صحنه تا معلق در هوا و میزانسنهای خشکِ ریاضی وارِ بدون طراوت باعث میشود کارگردانی این کار نمرهی قبولی را دریافت نکرده یا با ارفاق دریافت کند.
هرسه بازیگر جوان و با انگیزهی این نمایش از تمام توان خود مایه گذاشته و کمفروشی نمیکنند اما باید قبول کرد وقتی دیالوگ را از بازیگر میگیریم تمرکز مخاطب بر بدن او دوچندان میشود. طراحی حرکات زیباست اما بازیگران با توجه به تلاش قابل تحسینشان از آمادگی جسمانی برخوردار نیستند. طراحی لباس نمایش نیز به مانند نمایشنامه و کارگردانی ساده و رو است. مثلا بازیگر نقش انسان به محض ورود بر روی صحنه، به لباسش حلقههایی دوخته شده است که غیر حرفهایترین تماشاگر تئاتر نیز میفهمد دیر یا زود قرار است طناب یا چیزی شبیه طناب به این حلقهها وصل شود یا لباس تیره رنگ و جوکرمانندِ شیطان.
طراحی نور ساده، اما در خدمت نمایش و موسیقی نمایش نیز در جاهایی خلاهایی را پر و به تصویرسازی یاری میرساند. این نمایش در قلب ساختمانی بر روی صحنه است که بزرگترین اتفاقات تئاتری این سرزمین در آن رخ دادهاند. بهتر این بود شهاب راحله به صحنه خوب نگاه میکرد و با نمایشنامهای منسجمتر، عمیقتر و صمیمیتر و با تصویرسازیِ یک متن غیرشعاری از این امتیاز که در اختیار داشت بهتر بهره میجست و نام خود را کنار بزرگانی که در گذشته خالق اتفاقات تئاتری ماندگار در تئاتر شهر بودهاند به ثبت میرساند.