محمدهادی سالارورزی
بعد از دیدن نمایش حجم غلیظ به کارگردانی منصور صلواتی که از سالن بیرون آمدم، وقتی یکی از تماشاگران شنید قرار است نقدی بر این نمایش بنویسم چیزی گفت تا در نقد بیاورم. گفتند که به نقل از ایشان بنویسم که «جای هر قصهای بر صحنه نیست» و «صحنه آوردگاه دیالوگ است نه مونولوگ.» همانجا نخواستم با گزارهی ایشان مخالفت کنم چرا که معتقدم اگر گروه اجرائی، بالاخص کارگردان (که در این نمایش نویسنده هم بود) ظرفیتهای اجرائی را در نظر بگیرند، میتوانند با دخل و تصرف در هر کنشی آن را نمایشی کنند و اینکه مونولوگ هم بخش لاینفکی از نمایش است.
اما سوال اینجاست که چرا نمایش حجم غلیظ به مذاق ایشان و دیگرانی که جسته گریخته موضعشان را شنیدم خوش نیامد. آیا صرفا مشکل مونولوگ بودن نمایش بود؟ فکر نکنم! یا اینکه قصهی عامدانه کژیدهی نمایش آنها را و حقیقتا حقیر را پس زد. نکند آمبیانسهای مسترنشدهی نمایش آزرده بودنشان؟ شاید هم همه اینها و چند چیز دیگر. اگر دوستان دوباره خرده نگیرند که باز نصف نقد را به تحلیل نمایشنامه پرداخت، دوست دارم از نمایشنامه شروع کنم. چرا که هم نمایش مونولوگ بود و مسلما بار عظیمی از هویت نمایشیش را مدیون متنش بود و هم بحث خاصی در درون خود داشت که بیتوجه به آن نمیتوان حرکت را آغازید.
جریان سیال ذهن در نمایش حجم غلیظ
جریان سیال ذهن، اصطلاح ابداعی ویلیام جیمز، شیوهای روایی به معنای تشریح چندگانگی افکار و احساساتی است که از ذهن میگذرند و شهرتش را وامدار بزرگانی چون ویرجینیا وولف، جیمز جویس و مارسل پروست است. نگارش و حتی خوانش چنین متونی نیازمند توجه فراوان وموشکافی دقیق است. چرا که فهم گزارههای بیربط به گزارههای قبلی (که عادت کردهایم بصورت منطقی علت و معلولی در نظر بگیریمشان) کار چندان سادهای نیست. و البته از همه مهمتر اینکه در متن. چرا که رمان یا داستان یا هر روایت مکتوب دیگری مادهی غیرهای جز کلمه ندارد و اصلا اینجاست که این تکنیک معنا پیدا میکند و گرنه در سینما یا تئاتر میتوان به سادگی از چند صدا که مماس یا متقاطع باشند بهره جست.
حالا یک نفر به دفاع از نویسنده و کارگردان برمیخیزد و میگوید خب داستان دربارهی زنی است که شوهر سابق و فرزندشان را میکشد. پس مسلما پریشان ذهن است و پذیرفتنی است که اختلال کلامی داشته باشد. اما همینجا مخالفت میکنم. بهنظر حقیر متاسفانه خوانشِ اشتباهی از جریان سیال ذهن در مخیلهی نویسنده شکل گرفته چرا که او این تکنیک را نه بصورت جملات منقطع و هذیانگونه که بهشکل چیدمانی دقیق و حسابشده عرضه کرده. چرایش را نمیدانم ولی متن حجم غلیظ طوری نوشته شده که دقیقا هر جمله شامل کلمهای است که در جملهی قبل آمده. متاسفانه تنها با اغماض میشود پذیرفت که این فقط یک بازی کلامی باشد. شبیه آنچه شاعران نوپا هنگام سرودن شعر انجام میدهند و بیت را با چیزی که در بیت قبل آوردهاند میآغازند.
منصور صلواتی آنقدر روی این تکنیک پافشاری میکند که مخاطب از یک جایی به بعد بجای توجه به مسیر روایت درگیر بازی دیگری میشود و بهدنبال این کلمات میگردد. شاید بگویند که خب این کار شبیه آن است که گویی گوینده با گفتن آن کلمه چیزی به ذهنش خطور میکند و آن را بیان میدارد. ولی ما فقط با کلمهی «قهوه» نیست که به یاد رنگ «قهوهای» کُت کسی میافتیم. بلکه ممکن است کسی با خطور کلمهی «سمبوسه» به ذهنش یاد دکانی پر از «لوله پلیکا» و «نوار تفلون» بیوفتد. البته این بازیِ جملهی بعد با کلمهای از جملهی قبل، یک جا و به مدت کوتاهی کنار گذاشته میشود. بجای آن بهسرعت و طی چند گزارهی پیاپی قصه از اول تا آخر بهشیوهای خطی و عاری از بازیهای ذهنی روایت میشود. من خود نویسندهام و عادت دارم ندانستههایم را حدس بزنم؛ پس حدس میزنم که منصور صلواتی عزیز بعد از آنکه متن را نوشته، به چند نفری داده تا بخوانند و چون احتمالا اکثریتی از درک دقیق همهی قصه درمانده شدهاند ایشان مجبور شدهاند تا بخشی بر متن بیافزایند که روشنگر قصه باشد.
فضاسازی در نمایش حجم غلیظ
نور، صحنه و آمبیانس و موسیقی همگی تلاش میکنند شرایط را برای همذادپنداری تماشاگر با قصه فراهم آورند اما متاسفانه هر کدام بهطریقی مشکلآفرین و گاها زننده میشوند. نور نمایش حجم غلیظ که بیشتر از آنکه از طریق پروژکتورها به صحنه تابانده شوند از طریق منابع نوری معمولی (آباژور، چراغ مطالعه، شمع و …) بر صحنه توزیع میشوند. اینکه این نورها سایههایی غیرمتداول بر صحنه میآفرینند تا حال و هوای ذهن آشفتهی شخصیت را تبیین کنند جای تحسین دارد اما وقتی میبینیم که بسیار ساده و بیعلت اول نمایش روشن و آخر آن خاموش میشوند و در طول نمایش هیچ تغییری نمیکنند بر آن میشویم که بپذیریم طراحی نور به این طریق در نمایش از حد یه ایده فراتر نرفته و هویتی دراماتیک به نمایش نمیافزایند.
صحنه و ابزارهای نمایش حجم غلیظ پرجزئیات است. از تختخواب و مانکنی در طبقهی بالا گرفته تا آکواریوم و میز تحریر و عسلی و کیف ابزار جراحی و … اما بسیاری از آنها فقط در حکم پر کردن صحنه حضور بههم میرسانند. اگر قرار است صحنه واقعی باشد و همهی آنچه در آن خانه است نشان داده شود پس بسیار کم کار شده ولی اگر قرار است نمادین باشد و تنها المانهایی که مبین اندیشهای خاص هستند حاضر باشند بیدلیل شلوغ است چرا که بسیاری از آنها بدون کوچکترین دخالتی در نمایش فقط بر صحنه دیده میشوند.
مورد دیگری که حقیقتا زیادی توی ذوق من زد این بود که با وجود این همه پرداخت به جزئیات صحنه، آکواریومی که بیشترین کارکرد نمایشی را داشت ماهیی در خود نداشت و هنگامی هم که دو قلب (شوهر سابق و دختر) درون آن انداخته شد هیچ رنگی از خون به خود نگرفت. حتی زمانی که یکی از رگهای اصلی قلب شوهر که توسط بازیگر (هانیه مفلح) بریده میشد هیچ خبری از خون و خونبازی نبود. شاید این خون میتوانست بسی بیشتر از برخی مولفههای دیگر صحنه تاثیرگذار باشد که متاسفانه غایب بود.
آمبیانس و موسیقی نمایش حجم غلیظ حقیقتا جای کار بسیار داشت. نواها نه تنها مشخصا مستر نشده بود که با صدایی بسیار بالا و آزاردهنده پخش میشد. طوری که بازیگر (هانیه مفلح) بینوا مجبور میشد از اول تا آخر نمایش فریاد بزند. این اصوات که میتوانست بسیار تاثیرگذارتر از متن به جنبههای سیالیت ذهن بپردازد عملا بلااستفاده مانده و تنها به پخش اصواتی ناهنجار از واگویهای نامفهوم میپرداخت. فارغ از این اصلا جذاب نبود که تا ذکری از باز شدن در یا چکیدن قطره یا چیزهای دیگر به میان میآمد افکت آن پخش میشد. تئاتر آوردگاه قراردادهاست. ما به عنوان تماشاگر پذیرفتهایم که به یاری بازیگر بشتابیم و همراه او هرآنچه میشنود را بشنویم و آنچه میبیند را ببینیم. پس این افکتها اضافهکاری و تاحدودی دستکم گرفتن تخیل تماشاچی است که حقا کم از تخیل بازیگر ندارد.
تک پرسوناژ نمایش حجم غلیظ
همهی اینها به کنار دیدن بازی هانیه مفلح بر صحنهی نمایش حجم غلیظ دلنشین و دلچسب بود. او بیشتر از هر عنصر دیگری که قرار بود به فضاسازی نمایش کمک کند به یاری تماشاگرانش میشتابد و با صدایی دورگه حزن و تشویش شخصیت و روایت را نمایان میسازد. هانیه مفلح بدون آنکه خود دچار پریشانی شود، اضطراب شخصیت نمایش را بهخوبی به نمایش میگذارد و بسیار دقیق و جزئی با صحنه، مانکنهای مثلا انسان و حتی ابزارهای صحنه ارتباط برقرار میکند. او با حجم بالای صدا خود و بدون اینکه اختلالی در گفتارش پدید آید بر اصوات ناموزونی که وصفشان رفت چیره میشود و با سکنات گاه آرام و گاه پرتنش ضربآهنگ نمایش را در دست میگیرد.
بیشک اجرای یک مونولوگ چهل دقیقهای کار آسانی نیست. اینکه بتوان یک تنه تماشاگر را چهل دقیقه سر ذوق نگاه داشت سخت است چه برسد به اینکه دیگر اجزای نمایش هم بعضی اوقات مخل کار باشند. با این حال هانیه مفلح توانست با وجود آشوب متن، یکنواختی صحنه و نور و آمبیانس گاهاً آزاردهنده، تماشاگر را تا آخر نمایش گوش بهزنگ نگاه دارد. مسلما در اجرای یک مونولوگ واکاوانه که به نقب گذشته میپردازد و سعی میکند ماضیی چنین پرتلاطم را به اکنون آورده و بازتشریح کند، نیاز است شکستهایی کنشگرانه صورت گیرد. حالا که دیگر اجزای نمایش از انجام چنین عملی شانه خالی میکنند، هانیه مفلح شجاعانه تمام بار نمایش را بهدوش کشیده و تا آنجا که در توان دارد کشتی نمایش حجم غلیظ را به سرمنزل فهم میرساند.