تحریم جشنواره سیاسی

[۱] پیشبینیها و پیشنهادات
بهدین اروند
در آوریل ۱۹۷۹، میشل فوکو در نامهای سرگشاده به مهدی بازرگان، نخستوزیر انقلاب وقت ایران مینویسد: «محاکمات سیاسی همواره در حکم محک هستند. نه از آن جهت که متهمان هرگز مجرم نیستند بلکه از این رو که قدرت دولتی [در چنین لحظاتی] بدون نقاب عمل میکند، و خود را حین قضاوت دشمنانش به معرض قضاوت میگذارد.»
البته پیشتر ارنست میلر همینگوی با قلدری گفته بود: «انسانها تنها در هنگامِ شکست، مسیحی میشوند!» سوای قضاوت میان آن که میبخشد و آن که انتقام میگیرد، با “حضور” در معرکه همداستانترم و معتقدم در هر صورت شلغم میوه نیست!
تجربه ثابت کرده هر هنگام دولت در حوزهی بینالمللی به بنبست خورده، بیمحابا بر فشار داخلی افزودهست تا ژستِ قدرتِ خود را حفظ کند. جامعهی ادبی نیز در پاییز پدرسالاری که گذشت، به سهم خود، تحریم و سانسورِ جهانی را تجربه کرد:
سه تن از اعضای کانون نویسندگان با تخفیف به ۱۸۶ ماه حبس تعزیری محکوم و منشیِ منتخب کانون نیز دستگیر، احمدزاهدی در یکی از روستاهای گیلان ناپدید، عباس جلیلیان در کرمانشاه بازداشت و به مکانی نامعلوم منتقل شد و الخ!
اما شرافت جایِ دیگر مینشیند: سربلندیم که کانون نویسندگان در این معرکه عقب نشست، اما خود را نباخت. بیانیههای جسورانه و گزارشات هفتگیِ «آزادیِ بیان» پس از سالها کانون نویسندگان را یک کانونِ حساس، همراه و روشناندیش معرفی کرد. خوشبختیم که امیربانو کریمی از رقابت کتاب سال انصراف داد، فرج سرکوهی بیانیهی تحریم جوایز ادبی و صنف مترجمان اطلاعیهی اعتراضی خود را انتشار دادند، نیما صفار، پیشنهادِ تحریمِ جشنوارهی شعر فجر را مطرح کرد و هیات داور هنرهای تجسمی جشنوارهی فجر، استعفاء داد. با کنارهگیری قباد آذرآیین از نامزدی جایزهی دولتی جلال (که البته دلیل آن اعلام نشد)، کانون تلویحاً موضع «تحریم جوایز ادبی» را اتخاذ کرد و نوشت: «با توجه به نقش اساسی دولت در سانسور ادبیات و هنر و نیز نقش خونیناش در اعتراضات آبان، چطور نویسندهای به خود اجازه میدهد از دست آن جایزه بگیرد؟»
پیشتر نیز شاهد تحریمِ نیمبندِ جایزه جلال، فعالیتهای بنیاد ادبیاتوداستان ایرانیان و نیز انتشارات شهرستان ادب یا چشمه از سوی تعدادی از نویسندگان بودهایم که به دلیل پراکندگی، اتحادی نبست.
…اما این همان کاری نیست که بیزاریمش؟ آیا همین تحریم، همین کَر بودگی، همین رویبرگرداندن دلیلِ دشمنی ما نیست؟
تحریم جشنواره سیاسی

[۲] بازیمان میدهند
نیما صفار
شاید باید به این پرسش جواب بدهیم: تا کجا میشود با یک حاکمیت سرکوبگر همراه شد؟
اینسوأل وقتی مهم میشود که مثلاً به جای ادبیات به حوزهی تئاتر برویم؛ جایی که از همان “ب” بسمالله باید برای هر حرکتی اجازه گرفت و با توجه به پیام محور بودن اغلب تئاتریهای ما، به شکل مسخرهای بنا میشود قدرت به نقد اثر بنشیند. البته وضع ادبیاتیها بهتر است؛ خیلی از ما تا قبل از اقدام برای چاپ کتاب به سد سخت قدرت برنمیخوریم.
به شخصه تا قبل از دوم خرداد هفتادوشش پا در هیچ انجمن دولتیای نمیگذاشتم و بعد از آن هم پیششرط من و قاطبهی اهل قلم گرگان برای حضور در آن انجمنها، تشکیل مجمع الشعرا و انتخابات آزاد بوده. یعنی:
میشود حدود و خط قرمزهایی را مشخص کرد و چه بهتر که جمعپذیر باشند و البته ناظر به شرایط.
به عنوان مثال در این عزای عمومی شرکت در هر جشنواره دولتی حماقت محض است و سوای این خود حکومت هم هی بیش از پیش دارد الزاماتش را تحمیل میکند.
بگذار یک مثال مصداقی بزنم: چند سال پیش عبدالجبار کاکایی از هوشیار انصاریفر برای داوری جشنواره شعر فجر دعوت کرد و حرف و حدیثهایی هم پیش آمد. نظر من این بود که هم باید از دعوت کاکایی استقبال کرد و هم از نپذیرفتن انصاریفر. طبعاً برای فردی در جایگاه کاکایی این پوئن مثبتی بوده و مسلما با جایگاه انصاریفر پذیرفتنش جور در نمیآمد و …
البته شاید باید گفت شکر خدا که حاد و بازگشتناپذیر شدن شرایط، از فضا خاکستریزدایی کرده و دیگر فقط وقتی به بازی میگیرندمان که بخواهند بازیمان دهند.
تحریم جشنواره سیاسی
پینوشت چیستآرت:
نیما صفار، دو روز پس از قبول زحمت این یادداشت، مورخ ۱۰ دیماه ۱۳۹۸، برای تحمل حبس تعزیری، به اجرای احکام گرگان معرفی شد.

[۳] کلام را به نان نفروشیم.
آرش محمودی
میشل فوکو در نامهای که به مهدی بازرگان مینویسد، از مشاهداتش میگوید و بر این نکته پا میفشرد که: «چهرهی بینقاب قدرتها را زمانی میشود دید که بر مسند قضاوت مینشینند.»
فوکو از دو کلید واژهی قدرت و قضاوت بهره جسته و از آمیزش این دو نتیجه میگیرد که: «قدرتها درست زمانی که قضاوت میکنند، خود را در معرض قضاوت قرار میدهند!»
البته مراد فوکو در نامه فوقالذکر، شکل و درجهی خشونتیاست که قدرت در برخورد با معترضین در مقطعی خاص از تاریخ از خود بروز میدهد اما در کلیّت، نکتهای بس ژرف و شگفت و قابل تعمیم است.
در میدان ادبیات، مخصوص در دو دههی اخیر، بحث جوایز ادبی و مشخصتر جوایز دولتی/قدرت و خصوصی/اقلیت و جنگ بین این دو، بحثی داغ و مناقشهانگیز بوده و هست. اما آنچه برایند این جدل است، مردود بودنِ هرگونه اقدام دولتی/قدرت در امر «قضاوت» بر آثار ادبی است. یکی از هزاران دلیل نامشروعیت جوایز دولتی مانند به جایزهی آلاحمد کلمهایاست به نام «دولت» و در دانشنامهی سیاسی دارای مفهومی است که با مدیریتی ابتکاری، از معنای آن، آشناییزدایی شده؛ حلقهای مفقوده که دهههاست در تمام سطوحِ دولت/قدرت خود را عیان و نمایان کرده: یعنی دولت به جای آنکه بیطرفانه از تولید «حمایت» کند و بستر را فراهم سازد، خود را در یکطرف بازی قرار میدهد و نابرابرانه زورآزمایی میکند. اگر به قول حضرت بیهقی «دولت و ملت دو برادرند»، امروزه معنای برادریِ قابیل و هابیل از آن برداشت میشود؛ یعنی تقلیلِ کودکانهی جایگاه دولت که میبایست نقشی همهگیر را ایفا کند، به جایگاهِ رقیبی از پیش باخته، هزینهبر و مهرهسوخته است!
اما از دیگر تردستیهای این کارناوالِ دولت/قدرت، نگاه محافظهکارانه و جانبدارنه به تولیدات ادبی است «به استثنائاتی که طی آن اثری بر خلاف جریان همیشگی برگزیده میشود توجه نمیتوان کرد، که این انتخابهای خلافِ جریان هم برآمده از سیاستی خاص است که نهادش اتفاقاً خلاف جریان نیست و در جهت تامین فرضیههای اتاق فکر این جوایز است.» شاهدش همین چندوقت پیش در جایزهی دولتیِ «سیَلک» که داوران رای به “خانهی کوچک ما/داریوش احمدی” دادند و مدیر فرهنگ و ارشاد شخص دیگری را برگزیده اعلام کرد و با چنان شلتاقی داوران را زیر سوال برد که: «عیب از شماست، نه از دولت!»
یا در جایزهی دیگری، درست روز اختتامیه، نفر اول بخش آزاد را حذف کرده، و به جوایز موضوعی و «درون اردوگاهی» دو برگزیدهی دیگر اضافه میکنند! یا در همین جایزهی آلاحمد شنیده میشود که فلان برگزیدهی جایزه محصول صفر تا صد حوزهی هنری و “شهرستان ادب” بوده و داوران اصلی، یک پایشان در حوزه و یک پای دیگرشان در شهرستان ادب بند است! «حتا توضیح این روابط هم سخت ممکن میشود» هرچند نگارنده «نویسندگان برگزیدهی این جوایز» را با هر طرز فکر، خلقوخو و مَنشی، از هر تهمتی مبرا میداند و شأن ایشان را احترام میگیرد اما روی صحبت با انحصارطلبی «اتاق فکر» این جوایز است. حتی اگر همهی موارد فوقالذکر را با بلند نظری و سخاوت «تقلیل کودکانهی جایگاه» و « ناشیگری و بیتجربگی» بدانیم، نمیتوانیم از این بحث دور شویم که «قدرتها درست زمانی که قضاوت میکنند، خود را در معرض قضاوت قرار میدهند» در نهایت همهی این زد و بندها باید منجر به «انتخابی برآمده از قضاوت» شود و درست همین نقطهی انتخاب است که آغاز «صعود یا فرود» جوایز و اتاقهای فکر آنان است… اینجا است که قدرت، خود را با انتخابهایش در معرضِ قضاوتِ طیفی وسیعتر میگذارد. مخاطب، رضا جولایی/پیمان اسماعیلی/ کورش اسدی را میخواند که برآمده از جوایز اقلیتیاند، و مجید قیصری (نگهبان تاریکی، افق)، محمدرضا بایرامی (لمیزرع، نیستان) و رضا امیرخانی (رهش، نشر افق) را هم میخواند که برایند لشکری مجهز و تا بن دندان مسلح به بودجهی دولت/قدرت است و قیاس این طیف، شروعِ هولناکِ عزیمت است از اوج به فرود…
پ. ن. در این متن، جایزهی مذکور هرگز با عنوان «جلال» خوانده نشد و «آلاحمد» نامی زیبندهتر است، چراکه بر اشخاصی به غیر از جلال هم دلالت دارد… گفت: تا کلام را به خاطر نان نفروشی و روح را به خدمت جسم در نیاوری، به هر قیمتی! گرچه به گرانیِ گنجِ قارون.زر خریدِ انسان نشو. اگر میفروشی همان به که بازویِ خود را اما قلم را هرگز. حتا تنِ خود را «حتا تنِ خود را» و نه هرگز کلام را…
و سوال اینکه جایزهی «آلاحمد» کجا امانتدار این قول است؟

[۴] دوصد گفته چون !!!
هادی سالارورزی
مشهور است «تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد» اما در افسانههای پدیدارشناختی درختی هست در جنگلی آمازونی که بیهیچ ناظری میافتد و پرسیده میشود آیا اصلا وجود داشته؟ هرچند مریدان دکارت به صِرف اندیشیدن، هستند اما عالمِ بیعمل را همه مانند میدانند.
بعد از انقلاب، کوشیدند درِ هنر را بهاسم فساد و عناد اما بهکام ایدئولوژی تخته کنند. اما تا رخدادِ قتلهای زنجیرهای در دههی هفتاد، خطر «خواری هنر» و « ارجمندیِ جادویی» چنین سرکوبگرانه احساس نمیشد. در نتیجه بسیاری عطای سخن را به لقای جان بخشیده، برخی جلای وطن کرده، اندک باقیماندگان نیز از بیم جان و غم نان، رسالت را از واژهنامهشان حذف کردند. البته که برای بقا گاهی باید عقب نشست.
در این میان اما نظام تمامیتخواه چه برای گرفتنِ قیافهی حقبهجانب، چه بهمنظور ایجاد انشعاب و چه با عِلم به کاراییِ هنر، سالهاست سور کلان میدهد، خلعت بسیار میبخشد و شهرت جار میزند اما تنها برای هنرمندان وابستهاش. بااینحال رگههای نامیرای حقیقت همچون دست پنهان بازار، با وجود گلچینهای سلیقهایِ توامان با حذفهای زیرساختی (بخوانید: بازخرید و ممنوعالفعالیت کردن اساتید دانشگاهی و هنرمندان غیروابسته) راه خود را باز کرد.
حالا پس از چند ماه ارعاب، سرکوب و فشار، هنرمندان ایرانی با اندیشهی «در سوگ ملت به سور دولت نمینشینیم» طی اقدامی بیسابقه جشنوارهی فجر را تحریم کردند. کنشی تحسینبرانگیز که فیالحال بازخورد داشت و ترکشهایش صداوسیما را هم بینصیب نگذاشت. در مقابل، تهدیدات مرسوم رخ داد و دلواپسان را برآن داشت فتوا به استیلای جامع ایدئولوژی بر هنر بدهند.
حکومت در این سالیان ثابت کرده بیش از هرچیز ترک میدان دگراندیشانش را خوش دارد؛ حالا به هرترفند؛ پس بیشک قرار نیست این فعل به انفعال ختم شود. برعکس شایسته است جنبشی نهادی را آغازگر باشد. تا هنرمند ایرانی پیلهی رعب و رخوتی که سالهاست گردش پیچیده شده را بدرد و رسالتش را دیگربار در آثار، کردار و سخنش به منصه بگذارد. لاکن میدانیم که برای رسایی صدا باید بر قلهای ایستاد.
کانون نویسندگان ایران (۱۳۴۷) در پی بازداشت و محکومیت سنگین تنی چند از اعضایش بار دیگر بیرق آزادی قلم را برافراشته و طی فجایع اخیر ایران نیز خاموش نمانده. سزاوار است در شرایط فعلی، بدون در نظر گرفتن اختلافات نظر، میان قدرت سرکوبگر و صنف ادبی، از کانون نویسندگان ایران بهعنوان کهنترین تشکل صنفی اهل قلم فارسی حمایت کرده و درصدد بود با مشارکت خون تازهای به رگارگِ این درخت کهنسال دواند.

[۵] تا سحر چه باید
محسن عظیمی
سوگواری برای قربانیان پاییز اخیر از سویی و برخورد سخیف دولت از سوی دیگر، انصرافی برخی هنرمندان از جشنواره تئاتر فجر را بهعنوان سیاسیترین جشنواره ایران در پی داشت. در حرکتی جمعی یکسوم از گروههای بخش رقابتی، بیش از نیمی از گروههای بخش غیررقابتی و نیز ۸۵ درصد از نمایشهای بخش دیگرگونهی تئاتر فجر بهنشانهی اعتراض از حضور در این رویداد انصراف دادند. با وجود انصراف گستردهی برگزیدگان بخش پوستر جشنواره نیز، دبیرخانه بهبهانهی عدم اعلام رسمیِ انصراف معترضین، آثار ایشان را بهنمایش گذاشت.
پیرو این انصراف، بیانیههایی – تنها در فضای مجازی – انتشار یافت که به سرکوب گسترده مردم و سانسور خبری میپرداخت. یوجینیو باربا که سابقه حضور در جشنواره فجر را دارد نیز اجرایش را در جشنواره اخیر لغو و طی نامهای به سرنوشت ناعادلانهی ۱۷۶ جانباختهی هواپیمای اوکراینی اشاره کرده است. وی ضمن ابراز همدردی، پیشنهاد نمود جشنواره به نشانهی سوگ و درد لغو گردد و تاکید کرد با این کار درخت زیتونی کاشته خواهد شد که در آینده میوه خواهد داد.
نادر برهانی مرند دبیر جشنوارهی تئاتر فجر با حمایت از شهرام کرمی، مدیرکل هنرهای نمایشی، ضمن احترام به گروههای انصرافدهنده طی دو نامهی همدلانه درخواست کرد هنرمندان به خانهی خویش بازگردند. وی در نامهی دوم پیشنهاد داد بخشی از کمکهزینهی اختصاصیافته به گروهها، به سیلزدگان سیستان و بلوچستان اهدا گردد. اما در همین گیرودار بدون هیچ اعلام رسمی، مسعود حکمآبادی یکی از تهیهکنندگان تئاتر مشهد دستگیر شد، تعدادی از هنرمندان تهدید و برخی دیگر نیز بازجویی شدند. مقایسهی محتوا و ادبیاتِ بیانیهی سه گروه مشهدی، شبهبیانیهی (توبهنامه) پشیمانی ایشان با تاکید بر دو کلیدواژهی «یومالله» و «مبارزه با استکبار» و دادن حکم سکوت به آنها از نمونههای بارز این سرکوب گسترده بود که البت تازگی ندارد؛ از بازخواستهای مکرر شهرام کرمی تا بازداشت سعید اسدی رئیس تئاتر شهر.
رسانههای حکومتی، انصراف هنرمندان را با لحنی آغشته به تهدید، محکوم کردند. مبتذلتر و مفتضحتر، نخست گفتههای سخنگوی کمیسیون فرهنگی مجلس بود که با وقاحت تمام بحث ممنوع الکار شدن هنرمندان را مطرح نمود، دو دیگر این سخن که انصراف و تحریم و اعتراض، وطنفروشیست. این موضوع واکنش شهرام کرمی، شهرام گیلآبادی و بسیاری از مسئولین تئاتری را در پی داشت. اما بیانیهی حمایتی خانه تئاتر از انصرافدهندگان به مخالفت با نظام محکوم شد. دریغ از یک بند گفتگوی بدون سانسور با انصرافدهندگان از سوی رسانههای رسمی.
انصراف، اعتراض و تحریم حق بدیهی هر هنرمند است و سلب آن به هر نحو محکوم؛ آن که از تحریم هراس دارد، با تهدید، ارعاب، دستگیری و تبعید هراس میآفریند. هنرمندانی که طی چهار دههی گذشته برای ارائهی آثارشان باید از هفتخوانِ بازخوانی و بازبینیها میگذشتهاند کوشیدند با در اختیار گرفتن مدیریت نهادهای دولتی گامهایی هرچند لرزان بهسوی ایجاد بستر گفتگو، دور زدن سانسورها و گشایش فضای جزمی بردارند؛ که البت فرجی نشد. اکنون نیز باتوجه به حرکت بیسابقهی کنارهگیریها بیشبینی میشود چنانچه هنرمندان و گروههای انصرافی منبعد تحت هرگونه فشار قرار بگیرند، جشنوارهی فجر سال آینده رونق فعلی را نخواهد داشت.
شاید عافیتطلبانهتر این باشد که گفت: «تا سحر چه زاید»، اما همهی ما در تعجیل این سپیده دخیلیم. بهعنوان عضو کوچکی از خانوادهی تئاتر ایران باوجود ایراد انتقاد بهفعالیتهای خانهی تئاتر از فعالیت صنفی همکاران خود حمایت کرده و به تحریمکنندگان جشنواره سیاسی فجر میپیوندم.

[۶] وجدان بیدار و بیتمنا
محسن یلفانی
در جریان رویدادهای ماه مه سال ۱۹۶۸، که فرانسه را تا یک اعتصابِ عمومی بیسابقه پیش برد، چند تن از کارگردانان شناختهشدهی موج نوی سینمای فرانسه، از جمله فرانسوا تروفو و ژان لوک گدار، بههنگام برگزاری فستیوالِ کن در این شهر حاضر شدند و با سروصدای فراوان و شعارها و تبلیغات حرفهایِ سیاسی، برخی دیگر از دستاندرکاران سینما را نیز با خود همراه کردند و سرانجام با توسل به زور و خشونت، مسئولان را مجبور کردند تا فستیوال را متوقف کنند.
این ماجرا، که از معنا و محتوای چندان معتبر سیاسی هم برخوردار نبود و خودِ تظاهرات مه ۶۸ نیز در انتخاباتی که یکی دو ماه بعد برگزار شد، اثر محسوسی باقی نگذاشت، تنها میتواند یادآور قدر و منزلت هنرمند و درجهی اعتبار و اهمیتِ برخوردها و واکنشهایش در برابر رویدادهای جامعه باشد.
خشونت و سرکوبِ تحملناپذیری که در رویدادهای آبان ماه به کار رفت، نمیتواند بر روحیه و بر رابطه – اگر نگوئیم بر وظیفهی – هنرمندی که خواه ناخواه خود را پارهای از مردمش میداند، تاَثیر نگذارد. بیانیهی گروهی از هنرمندان موفق و محبوب ایرانی، که آزردگی و اعتراض خود را به این خشونت بیمهار اعلام کردند، همچنانکه امتناع گروهی از هنرمندان تئاتر از شرکت در جشنوارۀ امسال نشانۀ بیداری و همدلی با مردم محروم و ستمدیدهی میهن ماست.
جای آن است که این صداها، بهعنوان دعوتی که از وجدان بیدار و بیتمنای جامعه برمیخیزند و اشارهای به رستگاری همگان دارند، شنیده و قدر شناخته شوند، نه آنکه با تحقیر و توهین و تهدید پاسخ داده شوند.

[۷] در کنشمندیِ حضور
شیوا ارسطویی
سوال این است که وقتی حالا در این شرایطِ بغرنج و بهت و ناباوری، از تحریمِ جشنواره ی فیلم فجر حرف میزنیم، از چه حرف میزنیم؟ از اعتراض به حملهی موشکی به هواپیمای مسافربریِ خودی؟ از نشان دادنِ میزانِ سوگ و ضربهی روحی-روانیای که این حمله به مردمی سردرگم در میانِ انواع نارضایتیها وارد کرد؟ آیا وقتی حالا و امروز و امسال از تحریمِ جشنوارهی فیلم فجر حرف میزنیم ازمبارزه حرف میزنیم؟ یا از ناامیدی یا از امید؟ یک نکته در این میان روشن است و آن اینکه این حملهی شوکآور، چنانچه عمدی بوده باشد، یک جور تیرِ خلاص بود از جانبِ قدرت به مردم. فرق میکرد با زلزله یا با سیل یا حتی با خودِ جنگ میانِ ابر قدرتها که ملتها را قربانی میکنند. این یکی نه حادثهای بود از نوعِ بلاهای طبیعی نه اعلانِ جنگ بود به دشمن.
این حملهی موشکی، که هنوز نمیدانیم عمدی بوده یا نه، در صورت اطمینان حاصل کردن از عمدی بودنش، اعلانِ جنگ بود از جانبِ قدرتِ حاکم به مردم. چه به مردمی که قدرتِ حاکم مدام از آنها میخواهد در صورتِ ناراضی بودن، کشور را ترک کنند چه به مردمی که کشور را ترک نمیکنند و چه به مردمی که به رفتن یا ماندن فکر نمیکنند. قدرتِ حاکم با این حرکتِ جنون آمیزش، مستقیم شلیک کرد به قلب وبه مغزِ مردمِ محکوم به سرکوب و فرمانبری. حرکتی سمبلیک از تفهیمِ رابطه میانِ طبقه ی حاکم با طبقهی محکوم. حملهای که در تاریخ نظیرش را به خاطر نمیآوریم.
من ترجیح میدهم فکر کنم که این حمله عمدی نبوده. ولی این ترجیح دادنِ من، چیزی را عوض نمی کند. ارزنی از اندوه و از ناامیدیام کم نمیکند. ترجیحِ فکر کردن به غیر عمدی بودنِ آن، ذرهای از خشمی که دارد روحم را میخراشد، کم نمیکند؛ از نفرتم از تاریخ و از جغرافیا و از نفرتم از جنگ طلبی کم نمیکند.
راستش این حمله من را ناامیدتر از آن کرده که به تحریمِ جشنوارهها فکر کنم. ولی شاید بتوانم بفهمم که تاکتیکِ تحریمِ جشنوارهی فیلمِ فجر از کجا آب میخورد. مردمِ ما سالها است نشان دادهاند که استراتژیِ مبارزه را نمیدانند. قدرتِ سرکوب، قدرتِ تفکر را درمردم کشته و از میان برده است. قدرتِ سرکوب، مَنِشِ کنش و استراتژی را از مردم سلب کرده و آنها را تبدیل کرده به موجوداتی واکنشگرا در انفعالیترین شکلِ آن: فرار . ماهیتِ این تحریم، فرار از واقعیتِ مواجهه با قدرتِ سرمایهداری و سلبریتیسازی و ولخرجی و ریخت و پاشِ بیحد و حصرِ سینمای لوکسِ سیستمِ سرکوب است. وقتی لوکسترهاشان این موقعیتِ رقتانگیز را تبدیل کردهاند به فرصت، ما چرا دامن بزنیم به این فرصتطلبی؟ طبقهی لوکس و بیغمِ سینمای سرکوب، عزای مردم را تبدیل کرده به فرصتی برای خودنماییِ هرچه بیشتر و هرچه منفعلتر و هرچه بیخطرتر. دامن نزنیم به نُنُر بازیهاشان در قالبِ سنگِ مردم را به سینه زدن. برویم و تریبونهای گران قیمتِ سرکوب را تبدیل کنیم به تریبونِ صدای مردمی که این سینما و برنامههای خررنگ کنِ آن، خفه اش کرده. برویم از نزدیک ببینیم این سینما چه کلاهِ گشادی گذاشته بر سرِ مردم و افشا کنیم و آگاهی بخشی کنیم و اگر شده فقط حضورمان را در میانِ عروسکهای خیمهشببازی تبدیل کنیم به اعتراض البته با حرکاتی کنشمند. در سکوت و بیاخلال راه برویم در میانِشان با ماسکهایی واقعی ازقربانیها. از من اگر میپرسید همه در شمایلهایی استعاری، فکر شده، خلاق و طراحی شده در قالبِ اعتراض حاضر بشویم در این جشنوارهی تو خالی و معنای سوگ و ناامیدی را در میانِ خودشان به اجرا در بیاوریم.
برویم و ساختارِ این کارناوالِ بالماسکهی فریب را تغییر بدهیم به اعتراض. حضور میتواند کنِشمندتر باشد از غیبت و تحریم .