نمایش “استیو جابز” نوشته و کار مهران رنجبر این روزها در عمارت نوفل لوشاتو بر روی صحنه است. مهران رنجبر در این نمایش رنج بسیار برده و پر کار ظاهر شده است. او نمایشنامه نوشته وکارگردانی کرده است و البته در نقش بازیگر بر صحنه عرق میریزد.
رنجبر در نمایشنامهاش به زندگی استیو جابز، غول دنیای الکترونیک میپردازد. رنجبرِ نمایشنامهنویس نورافکنی در دست میگیرد و به نقاطی از زندگی جابز میتاباند و به مخاطب میگوید: « این جا را ببین.» و بارها این کار را تکرار میکند. نویسنده گرچه انتخابهای درستی دارد و میداند نور را باید کجاها بتاباند اما عجول است و مکثی نمی بینیم. فقط نور میتاباند، میگذرد و یک کاش بزرگ در دل مخاطب میکارد. «کاش رنجبر به جای ده فراز از زندگی جابز، دو یا سه فراز را انتخاب میکرد و نورش را بر آن دو سه فراز متمرکز میکرد تا من با یاری نورافکن او به عمق تاریکی نفوذ کنم.» نمایشنامهنویس نوری سطحی بر تعدادی خرده روایتِ قابل دسترسی از زندگی جابز میتاباند. جالب اینجا ست که هر کدام از این خردهروایتها خود به تنهایی ظرفیت خلق یک نمایشنامه دارند. قصهی اخراج کارگر توسط جابز و خودسوزی او مقابل شرکت، دادگاه روابط عاشقانهی جابز و … هرکدام توان زایش یک نمایش دارند. در این نمایش، نمایشنامهنویس آگاهانه یا ناخودآگاه بر درام چشم میپوشاند و برای مخاطب از زندگی جابز میگوید.
رنجبر هرچه در بخش نمایشنامهنویسیِ نمایشِ استیو جابز ستارهاش کم فروغ است، در بخش کارگردانی و البته بازیگری این نمایش، همیانش پرستاره است. مخاطب با یک کارِ تر و تمیز و شسته رفته روبرو ست. میزانسنهای دقیق و فکرشده، نورپردازی حسابشده و فضاسازی با نور در صحنهای لخت، طراحی لباس هوشمندانه و بازیهایی در خورِ توجه همگی نشان از هوش و درایت کارگردان و گروه اجرایی او دارد. نورپرداز در این نمایش همه کار میکند. گاهی دالان و راهرو میسازد. گاهی با نورِ گرد و باریک، صفر و یک جهان الکترونیک میسازد. گاهی با نور بر صحنهای برهنه، مادربوردی طراحی میکند تا بازیگران همچون امواج و حاملان پیام در آن باشند.
مهدی شامیریان طراح لباس این نمایش با یک طراحی زیبا، هنرمندانه و جزئینگر هنر خود را به رخ میکشد. نقش مداری الکترونیکی بر زمینهای سیاه در لباس مهران رنجبر ( جابز) و سبزی پاچهی شلوارش، یقههای متعدد و پارچهی چند تکه و منقوش و لباس دو لایهی فرزین محدث، نقش هزارتو و معماگونهی دو لال باز همگی گواه این ادعا ست. استیو جابز با پاهایی برهنه و بیواسطه بر زمین راه میرود تا با یاری مام طبیعت و مراقبههای بوداییاش در زمین ریشه بدواند و جوانه بزند اما دریغ که زور مام طبیعت به غول الکترونیک نمیرسد و این غول مخوف برپیکر جابز ریشه دوانده است و به سبزی وجودش فرصت رشد نمیدهد و مخاطب جابزی را میبیند که فقط تا ساق پا سبز است و باقی خشک. جابزی که منطقاش بر احساسش میچربد. یقههای متعدد و چند تکهگی لباس فرزین محدث بهدرستی نشان از نقشهای متعدد او در این نمایش دارد. در طراحی لباس به جزئیترین چیزها دقت شده است؛ حتی نقشهای روی چکمهی نوازنده.
بازی ها درست، روان و قابل تامل است. انگار بازیگران در خوب بودن با یکدیگر در کورسند. ژستها، ایستها، مکثها، قدم زدنها، نشست و برخاستها و … همه نشانی از پختگی بازیگران این نمایش دارد. مهران رنجبر، استیو جابزی منطقی و به دور از احساس را به خوبی به مخاطب نشان میدهد. از استیو جابز فقط یک آدرس برداشته و مال خود کرده؛ عینک گرد. همین یک آدرس و نشانی کافی است که ما تا پایان نمایش رنجبر را جابز بپذیریم.
فرزین محدث با توانایی بالای خود و با یک لباس دو لایه و یک گریم ثابت به خوبی از عهدهی ایفای ده نقش متفاوت بر میآید؛ قاضی فلمینگ میشود و لحظهای بعد کشیش. بیل گیتس میشود و با رفت و آمد نوری، خواهر جابز. و بعد همسر جابز و پیرمرد باغبان و …
موسیقی در خدمث اثر است. نمایش استیو جابز مکثی بین دو قطعه موسیقی زنده است. با موسیقی شروع و با موسیقی پایان مییابد. نوازنده-بازیگر این نمایش گاهی با کمک ساز ویولن خود تصاویری زیبا همچون تیز کردن چاقو برای بریدن سر خلق میکند اما چاقویی در کار نیست. ویولون، سنگِ چاقوتیزکن میشود و آرشه، چاقو. در جایی دیگر نوازنده-بازیگر به همراه دیگر لالباز این نمایش با طنازی وارد کارزاری جذاب اما تلخ میشوند. یکی با تمام وجود ساز مینوازد و دیگری تنها با لمس صفحهی گوشی قطعهای تکراری را. این مبارزه آن قدر ادامه مییابد تا این که نوازندهی ساز نقش بر زمین میشود. موسیقی حقیقی تسلیمِ موسیقی مجازی میشود و دوباره لباس استیوجابز و چیرگی سیاهی بر سرزندگی یادآور میشود.
وجود توپهایی سبز رنگ (شما بخوانید سیب) در جایجایِ نمایش نشان از دقت، هوش و تیزبینی کارگردان دارد. کارگردان با توپ و گاهی توپها، دغدغهی استیو جابزش را که مدام می گوید: «اپل برای من از هر تخم و ترکهای مهمتره» به خوبی تصویر میکند. جابز در سرتاسر نمایش همواره توپی (سیب) همراه دارد و به مخاطب میگوید «بگیر، مال تو، گاز بزن.» و امروز چه کم اند آنانی که بر این سیب حوا گاز نزده اند!؟