دو یادداشت بیمناسبت:
نیما صفار
برای من که به عدد، سه ماهی بیشتر از کانون تن توی این ایران و جهان کشیدهام، نیم قرنگی درک هیچ است و دَرَک و چند صباحی جا دادن در صف مرگ به دیگران تا اطّلاع ثانوی. امّا وقتی نامی طنین پرطمطراق «کانون نویسندگان ایران» را داشته باشد، نیم قرنگی اوقات تاتی تاتی باید باشد برایش، که نیست! کانون به این وضوح جلوی چشم همهمان پیری دارد میکند، بی بو و میل مرگ!
یعنی مهم الآن است. وقتی میگویم الآن، همین الآن را میگویم. این که صد سال دیگر چنین نهادی برای فارسی و خاک و آبش چهها کرده و تا کجا تنیده درش، فانتزیی اوقات فراغت هم شاید نتواند بشود. همین این که این نام دوام آورده و توی مملکتی که جمع شدن سه نفر به بالا، حالا برای محیط زیست باشد یا بحث آزاد، لاجرم جرم است، خود رخدادیست خطیر. پس پنجاه میگویم و به سال، یعنی تبریک به خودم از عمق قلب که در نهایت رژیم با چماق و هویج و سلاخی و پترودلار، نه توانست بیاندازد این نام را و نه مستحیل کند و چیزی بنشاند جایش.
حرف کم نیست. وقتی میگویی حرف، میشود همان «البته منم انتقادای زیادی به کانون دارم ولی …» میگویند روی عبارت پیش از ولی خیلی مکث نکن! مهم نیست! مهم این «نام» است که مانده و این کم نیست! به وضوح میدانیم چه هزینهها داده این ما سر این نام؛ چه شهدا …
آنقدر حفظ این نام و طنینش را مهم میدانم که هر کنش و کارکرد محتملی از سمتش را منوط به آن و ذیل این خوشنامی ببینم. دروغ چرا؟ خودمان خوب میدانیم کانون هرگز یک نهاد صرفاً صنفی نبوده و: مگر بنا بود باشد؟ میشود باشد؟ توی مملکتی که فعال محیط زیستش جاسوس است و اتوبوسرانش خطر امنیتی، چطور میخواهی اهل قلمش را لای گیومهی «صرفاً صنفی» بتپانی؟ میشود یک قصّاب یا پزشک سر عقایدش زندان بیافتد، به کرّات، ولی نوشتن، از بن کنشی سیاسیست. کسی که مینویسد، خودبه خود با نوشته کردن چیزها نصف راه جرم را رفته. پس اگر افقی از مصالحه با قدرت را در تصوّر دارم که هم مزدور قلمی نباشم و هم به رسمیت بشناسدم و بیمه و امان رد کند برایم، یا احمقم یا … همان احمق بگیرم! «نام گل سرخ» امبرتو اکو یادمان مانده شاید هنوز و اهمیت گل سرخ که در نامش بود و همین نام است که قلمبهمزدها را از شریعتمداری بگیر تا قوچانی، اینطور در مواجهه کینهتوز و پریشانگو میکند.
من فکر میکنم به احترام نام این تنها نهاد مستقل فرهنگیمان طی این پنجاه سال باید دقایقی ایستاد. باید فهمید که صرف حفظ این نام کاریست کارستان و باید درک طنین این نام تنها را حالا که همچنان هیچیم و به قول اخوانثالث چیزی کم*، عریان و بیدفاع زیر پای قدرتی که با اشارهی انگشتی لهمان میتواند بکند، تمرین و پیش خود تکرار کنیم. دروغ چرا؟ نایستادهام. دمر دراز کشیده و مینویسم. بیا و طاقبازم…
یک سال گذشت: حالا کانون پنجاهویک ساله شده. باور کن! «نام» را نمیشود کشت یا به زندان انداخت. فقط میشود لجنمالش کرد. نکنیم!
پینوشت چیستآرت:
نیما صفار، صبح فردا، ۳۱ تیرماه، ساعت ۹ صبح در شعبهی سوم دادگاه تجدیدنظر گرگان، حکم جدید خود را میشنود